ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در حالی که پزشکان می گفتند این مرد فقط ٢ تا ٣ سال دیگر زنده خواهد ماند، او ٩١ سال در کما بود و همسرش با فداکاری تمام از او مراقبت کرد.گرترود گفت: برای بهبودی شوهرم مدت ها گریه کردم و همیشه دعا می کردم.کسانی که به دیدن او می آمدند می پرسیدند کی می میرد؟ اما حالا او نمرده است!
وی زندگی خود را به همسرش مدیون است و طی این ٩١ سال گرترود برای جلوگیری از ایجاد زخم بستر هر یک ساعت شوهرش را جا به جا می کرد.
فرهنگ سازمانی، مسائل مختلفی برای افراد گوناگون به همراه آورده است. مهمترین مسئله همان موضوعی است که ما تحت عنوان «استرس» میشناسیم. درواقع، واژه استرس به اندازه واژههایی همچون سیدی، غذاهای آماده و تلفن همراه رایج شده است. البته برای آنانی که در کنترل مسائل روزمره خود دچار مشکل جدی هستند، واژه استرس مفهومی فراتر از معنای معمول دارد. از نظر آنها استرس یعنی «درد».
نحوه صحبت کردن، لباس پوشیدن، نوشتن، رفتار کردن و کار کردن شما تعیین می کند که آیا یک حرفه ای می باشید و یا یک آماتور. با آنکه اغلب افراد آماتور بودن را عادی می پندارند اما شما هرگز طوری رفتار نکنید که آماتور بنظر آیید. هر کاری را که انجام می دهید، مانند یک حرفه ای انجامش دهید: مطابق با معیارهای حرفه ای.
اگر تابه حال برای مسافرت، مراسم عروسی، میهمانی یا یک مراسم خاص برنامه ریزی کرده باشید، می دانید که چه کارهای زیادی باید انجام دهید. برنامه ریختن، چک کردن، تنظیم کردن، و دوباره برنامه ریختن، همه و همه را باید برای رسیدن به نتیجه ی دلخواه انجام دهید.
افراد زیادی از اهمیت برنامه ریزی برای رویدادها و اتفاقات مهم زندگی آگاه هستند، اما کمتر کسی پیدا می شود که از اهمیت برنامه ریزی برای کل زندگی خود آگاه باشد.
نخستین بارى که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمیداشت و به محل کار میبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبحها زود به کارخانه میرسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک میکرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار میآمدند. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟» چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک میکنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟ او در جواب گفت: «براى این که ما زود میرسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر میرسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیکتر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمیکنی؟» میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید. ادامه دارد ...
من به هیچ وجه خدا را لمس نکردم.ولی خدایی که قابل لمس باشد که دیگر خدا نیست. اگر هر دعایی را هم اجابت کند، همین طور.
همان جا بود که برای نخستین بار حدس زدم که عظمت دعا بیش از هر جیز در این امر نهفته است که پاسخی به آن داده نمی شود و زشتی سوداگری را به این مبادله راهی نیست.
این را هم دریافتم که آموختن دعا، آموختن سکوت است و عشق فقط از جایی شروع می شود که دیگر هیچ انتظاری برای گرفتن هیچ چیز وجود نداشته باشد.
عشق تمرین نیایش است و نیایش تمرین سکوت.
آنتوان سنت اگزوپری