حلزون چینی!

در یک روز سرد و مرطوب، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت. پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند او را به استهزا گرفتند. یکی از آنها با صدای بلند گفت: ای حیوان زبان بسته کجا می روی؟ دیگری فریاد زد: چرا از آن درخت بالا می روی؟ و بعد همهمه ای شد و هر یک از پرندگان شروع کردند به مسخره کردن حلزون! و همه به اتفاق نظر گفتند مطمئن باش که آن بالا خبری از گیلاس نیست. 

حلزون با آرامش پاسخ داد: زمانی که من به بالای درخت برسم، چندتایی گیلاس پیدا خواهد شد. 

چینی ها ضرب المثل جالبی دارند که می گوید: 

فقیر از لقمه به لقمه ای دیگر فکر می کند و کارگر از روزی به روز دیگر، کارمند از سالی به سال دیگر می اندیشد و فرمانروا به ۱۰ سال بعد، ولی امپراطور به یک قرن آینده می اندیشد!