یک جام از یک مناجات

اصلا من چه هستم؟ که هستم؟ چه ارزشی دارم...؟

تو با مهربانی فراوانت مرا ببخش و با چشم پوشی ات بر این بنده منت گذار!

می دانم و می دانی:

اگر دیگری جز تو بر گناهانم آگاه می شد دیگر انجامش نمی دادم و اگر از سرعتت در مجازات می ترسیدم باز هم طرف گناه نمی رفتم.

اما این حال امروز من، این گناهان پی در پی، باور کن به خاطر این نیست که تو را کم ارزش ترین بینندگان یا خوارترین آگاهان نسبت به اعمالم می دانم.

بلکه پروردگارم!

برای این است که می شناسمت! می شناسمت به این که زیباترین عیب پوشانندگانی، می آمرزی در حالی که می دانی و می پوشانی از شدت خوبیت.

آنقدر صبوری که مجازات را به تاخیر می اندازی، شاید...

پس تمام وجودم گواهی می دهد که شایسته مدح و ثنایی!

ستایش می کنم تو را به خاطر صبر بعد از دانستن و عفو بعد از قدرتی که داری و بدان آن چیزی که مرا به گناه وادار می کند همین حلم توست.

و آنچه به بی شرمی می خواندم همین اطمینان از آبروداری توست، پرده پوشی تو ...

عجب صبری داری!