پیش از اینها فکر می کردم خدا، خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها، خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور، بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او، هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان، نقش روی دامن او کهکشان، رعد و برق شب، طنین خنده اش، سیل و طوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتاب، برق تیغ خنجر او ماهتاب ادامه . . . |