مشاور مدیریت

مشاور مدیریت

مدیریت محترم؛ برای هر مساله ای راه حلی وجود دارد خوشحال خواهم شد در یافتن راه حل ها با شما همراه باشم. ؛تفکر - تلاش - توکل؛
مشاور مدیریت

مشاور مدیریت

مدیریت محترم؛ برای هر مساله ای راه حلی وجود دارد خوشحال خواهم شد در یافتن راه حل ها با شما همراه باشم. ؛تفکر - تلاش - توکل؛

خبرنامه پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران

خبرنامه پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران 

به اطلاع می‌رساند ارسال تازه‌های وب‌سایت پژوهشگاه که متاسفانه چندی متوقف شده بود، دوباره آغاز می‌شود.

آیا تحقیق حوزه‌ای بکر و دست نخورده در کتابخانه و حرفه کتابداری است؟

رضایت شغلی در کتابخانه: دوست داشتن یا تنفر

رهیافت پست مدرن به سازماندهی اطلاعات

سواد اطلاعاتی

فناوری اطلاعات و ارتباطات: لزوم توجه و سرمایه‌گذاری در حوزه کتابداری و اطلاع‌رسانی

مدیریت دانش

مروری بر متون سواد اطلاعاتی در ایران (86-1383) و جهان (6-2005)

مطالعه و کتابخوانی در کودکان

معرفی و ارزیابی اصطلاحنامه فرهنگی فارسی اصفا

مقدمه‌ای بر نمایه‌های زنجیره‌ای

منابع مرجع چاپی در مقابل الکترونیکی: اشارتی به یک پژوهش در کشور استرالیا

نشر الکترونیک و حق تالیف در کتابخانه‌های دیجیتال

پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران  

پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران - وب سایت : www.irandoc.ac.ir  - پست الکترونیکی :webmaster@irandoc.ac.ir تلفن : 021.66494980 - نشانی : تهران، خیابان اتقلاب، تقاطع فلسطین، پلاک 1118
نظرات 1 + ارسال نظر
coancidence یکشنبه 17 خرداد 1388 ساعت 09:51

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «خیر. کسی را دارم که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار آن فرد کاملا راضی است و نیاز به جایگزین ندارد.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم!» مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود پرسید: «پسر جان، چرا لبخند می زنی؟»
پسر جوان جواب داد: «من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند... داشتم عملکردم را می سنجیدم.»

با اجاز شما از این متن در وبلاگم استفاده کردم.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد