ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک مشاور میمیرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش میایستد. اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک میکند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور میآید و به گرمی به او سلام کرده و احترام میگذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش مینشاند.
مشاور میگوید: "من از این توجه شما سپاسگزارم، اما چه چیزی باعث شده که این گونه با من رفتار کنید؟"
فرشته محاسب میگوید: "ما برای افراد مسن احترام ویژهای قائل میشویم. ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارنامههای اعمال انجام دادهایم و من ساعاتی را که شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام کردهاید جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید!" منبع: راهکار مدیریت
روزنامه خراسان: نزدیکی های عملیات که می شد، بازار حنابندان هم گرم می شد، سر و رویی صفا می دادند آنانی که سنگ های خود را با خود وا کنده بودند و به قصد نیامدن می رفتند و کم نبودند، شهدایی که با سر و روی و دست حنا شده به آسمان می رفتند ...
به نظر شما می رسه روزی که مدیران دولتی در ارایه خدمات سازمان های خود به ملت این گونه سر خود را حنا کنند و برای خدمات رسانی آماده شوند؟
مر د میانسال وارد فروشگاه اتومبیل شد. بامو آخرین مدلی را دید و پسندید. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پا را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس؛ سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.
مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد.لختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود.سرعت به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت، "مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت میرانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد. از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد. اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی.
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت: "میدونی، جناب سروان؛ سال ها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی!
افسر خندید و گفت، "روز خوبی داشته باشید، آقا! و برگشت و سوار اتومبیلش شد و رفت.
منبع: ایمیل یکی از دوستان
برای مشاهده فیلم پشت صحنه نماهنگ المپیک 2008 پکن مجید مجیدی اینجا کلیک کنید.
کاشکی به جای این همه تبلیغ برای مدیران بی کفایت ورزش ایران کمی به افتخارات ارزشمند و واقعی ایرانیان پرداخته می شد.
در یک برنامه رادیویی با یک رهبر ارکستر، به نام «آندره پروین» مصاحبه می شد.
مصاحبه کننده از او پرسید: «چرا درست در زمانی که آن طور با مهارت کار می کردی و دنیا را زیر پای خود داشتی، هالیوود و کار ساختن موسیقی فیلم را رها کردی؟»
«پروین» جواب می دهد: «زیرا رفته رفته به جایی رسیده بودم که هنگام برخواستن از خواب (از اضطراب) دل درد نداشتم و دیگر درباره تواناییهایم نامطمئن نبودم.»
منبع: راهکار مدیریت
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از 30 سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با او تماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند.
بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: «اشکال اینجاست!»
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 50000 دلار معرفی می کند. حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد: «بابت یک قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 49999 دلار»
منبع : راهکار مدیریت
دو مدیر در رابطه با چگونگی مقابله با مشکلات کاری خود با هم صحبت می کردند.
اولی: من روش جدیدی را از سال قبل شروع کرده ام و اصرار دارم هر کدام از کارمندانم هر سه ماه یکبار دست کم یک هفته به مرخصی اجباری برود.
دومی: دلیل این کار چیست؟
اولی: برای اینکه به این ترتیب تشخیص بدهم بدون وجود کدامیک از آنان می توان کارها را سر و سامان داد!
منبع: ماهنامه افق رسانه