ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اینشتین مىگفت: «آنچه در مغزتان مىگذرد، جهانتان را مىآفریند.»
استفان کاوى (از سرشناسترین چهرههاى علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف اینشتین است که مىگوید: «اگر مىخواهید در زندگى و روابط شخصىتان تغییرات جزیى به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید. اما اگر دلتان مىخواهد قدمهاى کوانتومى بردارید و تغییرات اساسى در زندگىتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید.»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعى، ملموستر مىکند: «صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزى گرم بود و در مجموع فضایى سرشار از آرامش و سکوتى دلپذیر برقرار بود تا این که مرد میانسالى با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضاى اتوبوس تغییر کرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب مىکردند. یکى از بچهها با صداى بلند گریه مىکرد و یکى دیگر روزنامه را از دست این و آن مىکشید و خلاصه اعصاب همهمان توى اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلى جلویى من نشسته بود، اصلاً به روى خودش نمىآورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقاى محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار مىدهند. شما نمىخواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقى دارد مىافتد، کمى خودش را روى صندلى جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانى برمىگردیم که همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمىدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمىدانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
استفان کاوى بلافاصله پس از نقل این خاطره مىپرسد: « صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتى نمىبینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلى به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟» و خودش ادامه مىدهد که: «راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمىدانستم. آیا کمکى از دست من ساخته است؟ و....» اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور مىتواند تا این اندازه بىملاحظه باشد، اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب مىخواستم که هر کمکى از دستم ساخته است انجام بدهم.
حقیقت این است که به محض تغییر برداشت، همه چیز ناگهان عوض مىشود. کلید یا راه حل هر مسئلهاى این است که به شیشههاى عینکى که به چشم داریم بنگریم. شاید هر از گاهی لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتى را از دیدگاه تازهاى ببینیم و تفسیر کنیم. آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است که به آن معنا و مفهوم مىدهد.
دکتر کاوى با این صحبتش آدم را به یاد بیت زیباى مولانا مىاندازد که:
«پیش چشمت داشتى شیشهى کبود لاجرم عالم کبودت مىنمود»
منبع: روانیار
اگر تو دیرت شده باشه اتوبوس هم دیر میاد.
جای پارک مناسب ماشین همیشه سمت دیگه خیابونه !
احتمال اینکه یک شی آسیب ببینه ارتباط مستقیم داره با ارزش آن و ...
اصل مقاله به نقل از ویژه نامه جیم روزنامه خراسان اینجا است.
کوئیز زیر از چهار سؤال تشکیل شده که به شما خواهد گفت آیا برای این که یک مدیر حرفه ای باشید، شایستگی لازم را دارید یا نه. سؤال ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید و بعد با هایلایت کردن قسمت بعد از آن سؤال، پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده اید یا خیر. (پاسخ ها به رنگ زمینه هستند و بعد از انتخاب متن به وسیله ماوس، قابل مشاهده خواهند بود)
1- از شما خواسته شده یک زرافه را در یخچال قرار دهید. چطور این کار را انجام می دهید؟
درب یخچال را باز می کنیم. زرافه را داخل یخچال می گذاریم و سپس درب آن را می بندیم. هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا شما از آن دسته افرادی هستید که تمایل دارند مسائل ساده را خیلی پیچیده ببینند یا خیر!
2- حال از شما خواسته شده یک فیل را در یخچال قرار دهید. چه می کنید؟
آیا پاسخ شما این است که درب یخچال را باز می کنیم و فیل را در یخچال می گذاریم و درب آن را می بندیم؟
نه! این درست نیست!
پاسخ صحیح این است که درب یخچال را باز می کنیم. زرافه را از یخچال خارج می کنیم. فیل را در یخچال می گذاریم و درب آن را می بندیم. این سؤال برای این است که مشخص شود آیا شما به نتایج کار های قبلی خود و تأثیر آن بر تصمیم گیری های بعدی تان فکر می کنید یا خیر.
3- شیرشاه یک کنفرانس برای حیوانات جنگل ترتیب داده است که به جز یک حیوان، همگی حیوانات در آن حضور دارند. آن یک حیوان غایب کیست؟
اگر پاسخ داده اید که اسکار برادر کوچک شیرشاه حیوان غایب است باز هم اشتباه کرده اید. یادتان رفته که فیل الان در یخچال است؟ پس حیوان غایب این جلسه باید فیل باشد! هدف از این سؤال این است که حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجیده شود.
اگر تا این جا به سؤالات پاسخ درست نداده اید نگران نباشید. هنوز یک سؤال دیگر مانده است.
4- باید از یک رودخانه عبور کنید که محل سکونت کروکودیل هاست. شما قایق ندارید. چه می کنید؟
خیلی ساده است! به داخل رودخانه پریده و با شنا کردن از آن عبور می کنید. کروکودیل ها؟ آن ها الان در جلسه ای هستند که شیرشاه ترتیب داده! هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا از اشتباه های قبلی خود درس می گیرید که دوباره آن ها را تکرار نکنید یا خیر!
منبع: ایمیل یکی از دوستان
ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد .قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند .
یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتابخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام دهد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی، این درخواست از سوی کتابخانه رد شد . فصل بارانی شدن فرا رسید، اگر کتاب ها بزودی منتقل نمی شد، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید . رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید .
روزی، کارمند جوانی از دفتر رییس کتابخانه عبور کرد. با دیدن صورت سفید و رنگ پریده رییس، بسیار تعجب کرد و از او پرسید که چرا این قدر ناراحت است .
رییس کتابخانه مشکل کتابخانه را برای کارمند جوان تشریح کرد، اما برخلاف توقع وی ، جوان پاسخ داد: سعی می کنم مساله را حل کنم . روز دیگر، در همه شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها آگهی منتشر شد به این مضمون : (برای مشاهده متن آگهی، خط های مخفی زیر را انتخاب کنید).
همه شهروندان می توانند به رایگان و بدون محدودیت کتاب های کتابخانه انگلستان را امانت بگیرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشانی زیر تحویل دهند.
مسئولان عالی رتبه، مسئول جهل مردم روز بیست و هشتم ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در تمام شهر تهران و ولایات فقط 330 نفر آبله کوبیده اند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همین روز پاره دوزی را که طفلش در اثر آبله مرده بود نزد او آوردند. امیر به جسد طفل نگریست و گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می شود (مارگیرها و دعانویس ها شایع کرده بودند که تزریق واکسن موجب نفوذ اجنه در خون می شود و ممکن است شخص به غش مبتلا شود) امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی. چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز فرزندش مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در این هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر وقتی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید. ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از آبله مرده اند. میرزا آقاخان گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابان مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، فالگیرها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانیان اولاد حقیقی منند؛ من از این می گریم که چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند که بر اثر نکوبیدن آبله بمیرند. به این طفره ها و امروز و فدا کردن و از کار گریختن، در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد.اصل مطلب اینجا است و برای مشاهده مطلب دیگری در همین زمینه اینجا کلیک کنید.