مشاور مدیریت

مشاور مدیریت

مدیریت محترم؛ برای هر مساله ای راه حلی وجود دارد خوشحال خواهم شد در یافتن راه حل ها با شما همراه باشم. ؛تفکر - تلاش - توکل؛
مشاور مدیریت

مشاور مدیریت

مدیریت محترم؛ برای هر مساله ای راه حلی وجود دارد خوشحال خواهم شد در یافتن راه حل ها با شما همراه باشم. ؛تفکر - تلاش - توکل؛

رزرو اتاق هتل برای هکتور برلیوز

چند شب پیش با یکی از استادان و فرهیختگان موسیقی کلاسیک نشسته بودیم که این داستان را از دانش و هوش دست اندرکاران و صاحبان موسیقی در وزارت ارشاد بازگو کرد:

“رفته بودم به وزارت ارشاد برای سازماندهی و گرفتن مجوز برای یک کنسرت کلاسیک که می خواستم برگزار کنم. جناب مسئول پس از سین جیم فراوان پرسید: خوب، قطعه اول چیست و از کیست؟ گفتم: از یکی از دوستان اطریشی من به نام …. گفت: خوب پس اتاق هتل می خواهد؟ گفتم بله. به دستیارش نگاه کرد و گفت: یک اتاق برای آقای … رزرو کنید. بعد دوباره از من پرسید: قطعه دوم چیست و از کیست؟ گفتم: این از خودم است. گفت: شما هم اتاق می خواهی؟ گفتم: نخیر آقا من که  این همه سال است که خانه ام همین جا در تهران است. پرسید: قطعه سوم از کیست؟ گفتم از هکتور برلیوز. بلافاصله به سوی دستیارش برگشت و گفت: برای هکتور برلیوز یک اتاق رزرو کنید.”

هکتور برلیوز در سال 1869 عمرش را داده است به جناب مدیرکل وزارت ارشاد! 

به نقل از: آقا اجازه

حکایتی از کریم خان زند

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند...
سربازان مانع ورودش می شوند! خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند...
مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد : چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟!
مرد می گوید من خوابیده بودم!!!
خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ...
مرد می گوید : من خوابیده بودم ، چون فکر می کردم تو بیداری...!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم. 
منبع: ایمیل یکی از دوستان

شبه قوانین مورفی

  •  اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.  
  • اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.  
  • بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.  
  • اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید. 
    اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.  
  • وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.  
  • احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد.  
  • وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد. 
    نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.  
  • کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.  
  • قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.  

منبع: ایمیل یکی از دوستان 

برای اطلاع بیشتر از قوانین مورفی اینجا کلیک کنید.

پرسش آخر آزمون

من دانشجوی سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتی چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخی کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنی که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچی را بارها دیده بودم. زنی بلند قد، با موهای جو گندمی و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟

من برگه امتحانی را تحویل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویی از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندی نمرات حساب می‌شود؟

استاد گفت: «حتماً» و ادامه داد: «شما در حرفه خود با آدم‌های بسیاری ملاقات خواهید کرد. همه آنها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتی اگر تنها کاری که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.»

من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.  

منبع:راهکار مدیریت

وینستون چرچیل و هند شرقی

اوریانا فالاچی روزنامه نگار برجسته ایتالیائی، از وینستون چرچیل سئوال می کند، آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما این کار را نمی توانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام بدهید ؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد :

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج داریم که آن دو ابزار را در ایرلند در اختیار نداریم .

روزنامه نگار میپرسد . آن دو ابزار چیست ؟

چرچیل پاسخ می دهد : اکثریت ناآگاه و اقلیت خائن  

منبع :ایمیل یکی از دوستان

نکته ای از انجیل

در Malachi آیه 3:3 آمده است:
<< او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست>>.
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یک نقره‌کار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می‌کرد، دید که او قطعه‌ای نقره را روی آنش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه که می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقره‌کار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظه‌ای  سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا می‌فهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.  

منبع:ایمیل یکی از دوستان